معنی زه کرده - جستجوی لغت در جدول جو

زه کرده(خَ دَ / دِ)

لغت نامه دهخدا

زه کرده

تصویری از زه کرده — تصویر زه کرده

فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از له کردن — تصویر له کردن

کوبیدن و نرم کردن گوشت، میوه و امثال آن ها

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از پی کرده — تصویر پی کرده

پی بریده، پی زده، ویژگی اسب، استر یا شتری که رگ وپی پایش را بریده باشند

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از پف کرده — تصویر پف کرده

ورم کرده، آماسیده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از دم کرده — تصویر دم کرده

هر چیزی که آن را دم کرده باشند از چای و قهوه و برنج و دارو، بادکرده، ورم کرده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از گم کرده — تصویر گم کرده

از دست داده، نابود کرده

فرهنگ فارسی عمید

(چَ / چِ بَ رَهْ نِ / نَ دَ)

بچه کردن. زادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برجهاء... سرطان و عقرب و حوت و نیمۀ پسین از جدی و زه کننده اند و بسیاربچه. (التفهیم بیرونی، یادداشت ایضاً).
چون خار و خس قوی شد زه کرد خوک ملعون
در باغ و زو برآمد قومی همه ملاعین.
ناصرخسرو.
و نهصد پیل بودش به روزگار، در جمله پیلی که آن را کذیزاد خواندندی که به ایران زاده بود و این از عجایب بود. ایدر پس هرگز زه نکرده است. (مجمل التواریخ و القصص) ، چله کردن کمان. (ناظم الاطباء) :
به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست
به پیش فیلک و زه کرده نیم چرخ به چنگ.
فرخی.
رجوع به زه و زه کردن کمان شود، بارور کردن. باردار کردن. آبستن کردن. (فرهنگ فارسی معین)

بچه کردن. زادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برجهاء... سرطان و عقرب و حوت و نیمۀ پسین از جدی و زه کننده اند و بسیاربچه. (التفهیم بیرونی، یادداشت ایضاً).
چون خار و خس قوی شد زه کرد خوک ملعون
در باغ و زو برآمد قومی همه ملاعین.
ناصرخسرو.
و نهصد پیل بودش به روزگار، در جمله پیلی که آن را کذیزاد خواندندی که به ایران زاده بود و این از عجایب بود. ایدر پس هرگز زه نکرده است. (مجمل التواریخ و القصص) ، چله کردن کمان. (ناظم الاطباء) :
به کوه برشد و اندر نهاله گه بنشست
به پیش فیلک و زه کرده نیم چرخ به چنگ.
فرخی.
رجوع به زه و زه کردن کمان شود، بارور کردن. باردار کردن. آبستن کردن. (فرهنگ فارسی معین)

لغت نامه دهخدا

درهم وبرهم شده (موی) مجعد: پسرکی ده یازده ساله ریز نقش باموهای وز کرده، ترش شده و کف کرده (ماست و غیره)

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از وزن کرده — تصویر وزن کرده

وزن کرده

سنجیده سخته

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از وا کرده — تصویر وا کرده

باز کرده گشوده: (هم بر ورق گذشته گیرش وا کرده و در نوشته گیرش) (نظامی)، سرپوش برداشته، گسترده (فرش و جز آن)، جدا کرده، فارغ کرده، چیده، بریده، دست خورده مقابل سر بسته

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از نه پرده — تصویر نه پرده

نه آسمان نه فلک: (بموسیقی غیب اهل سپاسی (ک) که این نه پرده را پرده شناسی) (اسرار نامه عطار. چا. دکتر گوهرین 13) یا نه پرده نیلی. نه آسمان آبی: (چو درنه پرده نیلی سفر کرد و رای پرده غیبی گذر کرد) (اسرار نامه عطار. ایضا 19)

فرهنگ لغت هوشیار

رطوبت رسانیده اندکی آب زده، رفیقه معشوقه. یانم کرده ای (زیرسر) گذاشتن، رفیقه ای را آماده داشتن: چرا نمیگویی نم کرده ای زیر سر داری اگر زبان ما تا بحال بسته بود چشمهامان باز بود

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مزه کردن — تصویر مزه کردن

مزه کردن

چشیدن، خوش طعم و خوش آیند آمدن به ذائقه

فرهنگ لغت هوشیار

خرد و نرم سائیدن چنانکه گوشت را در هاون له و لورده کردن، خرده و خاکشی کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از گنه کرده — تصویر گنه کرده

گنه کرده

تقصیر کرده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از گم کرده — تصویر گم کرده

از دست داده، مفقود

فرهنگ لغت هوشیار

سبق برد بر لشکر روم زنگ چو بر گور پی بر کشیده پلنگ. (نظامی) دنبال کرده تعقیب شده، بضربتی پی پا بریده قلم کرده: هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد خ

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ده مرده — تصویر ده مرده

منسوب به ده مرد مربوط به ده مرد: زور ده مرد

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از زه کردن — تصویر زه کردن

بارور کردن باردار کردن آبستن کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از پف کرده — تصویر پف کرده

ورم کرده آماسیده پفیده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از آب کرده — تصویر آب کرده

گداخته مذاب: قلعی آب کرده، محلول: قند آب کرده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بزه کردن — تصویر بزه کردن

بزه کردن

گناه کردن، خطا کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رم کرده — تصویر رم کرده

گریخته، رم زده، رم دیده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ره کردن — تصویر ره کردن

هدایت و راهنمائی کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از زن کردن — تصویر زن کردن

ازدواج کردن همسر گرفتن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از زر کردن — تصویر زر کردن

طلا کاری کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از پر کرده — تصویر پر کرده

انباشته ممتلی. یا کار پر کرده. بسیار کرده بسیار انجام شده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از زه کردن — تصویر زه کردن

((~. کَ دَ))

آبستن کردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از دم کرده — تصویر دم کرده

((دَ. کَ دِ))

هر نوع محلول دارویی گیاهی که از ریختن در آب جوش حاصل می شود

فرهنگ فارسی معین

تصویری از زن کردن — تصویر زن کردن

((زَ. کَ دَ))

ازدواج کردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ره کردن — تصویر ره کردن

((رَ. کَ دَ))

رام کردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از نم کرده — تصویر نم کرده

((نَ کَ دِ))

رطوبت کشیده، اندکی آب زده، رفیقه، معشوقه

فرهنگ فارسی معین

تصویری از له کردن — تصویر له کردن

Squash

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از له کردن — تصویر له کردن

esmagar

دیکشنری فارسی به پرتغالی